ایناریتو، دل تورو و کوارون؛ فیلمسازان مکزیکی که هالیوود را به تصرف خودشان درآوردند
به گزارش لیسو، آلفونسو کوارون با فیلم روما جایزه شیر طلای جشنواره ونیز را از آن خودش کرد. مسیری که سال گذشته گیلرمو دل تورو هموطنش طی کرد تا به اسکار بهترین فیلم رسید. در سال های اخیر سه فیلمساز مکزیکی توانسته اند هالیوود را تسخیر نمایند. با ایناریتو، دل تورو و کوارون بیشتر آشنا شوید:
آلفونسو کوارون
آلفونسو کوارون، کارگردان، فیلمنامه نویس، تهیه نماینده و تدوینگر از بین سه نفر دیگر همیشه سبک کارگردانی اش به هالیوودی ها نزدیکتر بوده است. فیلم های بیگ پروداکشن می سازد. کوارون از خانواده تحصیل کر ده ای می آید. پدرش فیزیکدان هسته ای است که برای سال ها در آژانس بین المللی انرژی اتمی کار می کرد. از دو برادرش یکی کارگردان و دیگری زیست شناس است و خود آلفونسو کوارون هم در دانشگاه مکزیکو فلسفه خوانده است. و همزمان در همان دانشگاه به مدرسه فیلمسازی هم رفت. در مدرسه فیلمسازی دانشگاه مکزیکو بود که با دو آدم تاثیرگذار زندگی اش ملاقات کرد: کارلوس مارکوویچ، کارگردان و امانوئل لوبتسکی مدیر فیلمبرداری. این دومی هم یکی دیگر از استعدادهای خارق العاده امروز سینماست که سبک منحصربه فرد خودش را در فیلمبرداری دارد.
به هر حال این سه نفر کنار هم اولین فیلم کوتاه شان را به نام انتقام مال من است ساختند. کوارون کارش را با تلویزیون مکزیک شروع کرد. اول به عنوان تکنسین فنی و بعدتر به عنوان فیلمساز. کارهای تلویزیونی اش باعث شدند که او را به عنوان دستیار کارگردان برای چند پروژه سینمایی استخدام نمایند. سال 1991 بالاخره قراردادش را برای اولین فیلم سینمایی خودش بست.
از اوایل دهه 80 البته فیلم های کوتاه می ساخت اما اولین فیلم بلندش درباره بیماری ایدز کمدی بود که اتفاقا منتقدان از آن بدشان هم نیامد. اگر به صفحه فیلم Sólo con Tu Pareja سر بزنید، می بینید که امتیاز فیلم در متاکریتیک 61 از 100 است. منتقدان بیشتر از هر چیزی تصاویر فیلم را ستایش نموده اند. نکته متمایزنماینده فیلم های کوارون که در آثار بعدی اش هم تکرار شد.
اولین فیلم مهمی که ساخت و او را به دنیا معرفی کرد و مادرت را هم (Y Tu Mamá También) بود. با بازی گابریل گارسیا برنال که بعدتر بازیگر مطرح فیلم های غیرانگلیسی زبان شد و مهم ترین نقش آفرینی اش احتمالا کاراکتر چه گوارا در فیلم سودربرگ باشد. فیلم نامزد اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی آن سال شد.
قدم بزرگ بعدی کوارون حضور در هالیوود بود. بعد از این فیلم او را برای کارگردانی یکی از اپیزودهای سری فیلم های هری پاتر انتخاب کردند. هنوز هم هری پاتر و زندانی آزکابان به کارگردانی کوارون از بهترین فیلم های آن سری محسوب می گردد.
کوارون به ساخت فیلم های جاه طلبانه اش ادامه دارد و فیلم آخرالزمانی فرزندان بشر (children of Men) را ساخت. بزرگترین و مهم ترین فیلمی که تا امروز از او دیده ایم جاذبه است. داستان دو فضانورد که در فضا رها می شوند و یکی از آنها که زنده می ماند باید راهش را به سمت زمین پیدا کند. با فیلمبرداری حیرت انگیز امانوئل لوبتسکی و جلوه های ویژه ای که همه را به تحسین واداشت. از لحاظ علمی البته به فیلم ایرادهای زیادی گرفته شد اما یکی از مهم ترین پروژه های قرن بیست و یکم است و شروعگر مسیر ساخته شدن فیلم هایی درباره فضا که میان ستاره ای و مریخی در ادامه اش ساخته شدند.
حالا کوارون دوباره به زادگاهش بازگشته است و در روما مکزیک دهه 70 را به تصویر می کشد. تصویری نوستالژیک از دوران کودکی اش که البته در بستر درام مربوط به یک خانواده طبقه متوسط، اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی مکزیک آن دوران را هم تصویر می نماید.
او اسکار بهترین کارگردانی و بهترین تدوین را برای فیلم جاذبه در کارنامه اش دارد.
گیلرمو دل تورو
فیلمساز، فیلمنامه نویس، تهیه نماینده و نویسنده مکزیکی است که پیش از همه این ها کار جلوه های ویژه و گریم انجام می داده است. از همین جا می گردد پی برد که چرا همیشه چهره پردازی ها و کلا نگاه بصری دل تورو در فیلم هایش تا این اندازه منحصر به فرد است.
دل تورو در طول کارنامه اش دائم بین فیلم های وحشت-فانتزی اسپانیایی زبان مثل ستون فقرات شیطان (2001) و فیلم های علمی-تخیلی متعلق به جریان اصلی سینمایی هالیوود مثل پاسفیک ریم (2013) در رفت و آمد بوده است.
در تم اصلی فیلم هایش می توانید تصاویر مذهبی را ببینید و اینکه او اصولا نقص را تقدیس می نماید. او و آلفونسو کوارون و آن مکزیکی دیگر، الخاندرو گونزالس ایناریتو، رفقای یکدیگر هستند و به سه رفیق سینما (The Three Amigos of Cinema) مشهورند.
دل تورو با تربیت کاتولیکی سفت و سخت بزرگ شد. وقتی 8 ساله بود با دوربین سوپر هشت پدرش فیلم های کوتاه می ساخت. یکی از فیلم های کوتاهش درباره یک سیب زمینی قاتل سریالی بود که مادر و برادران دل تورو را به قتل می رساند و بعد موقع قرار توسط یک ماشین له می گردد. دل تورو پیش از ساختن اولین فیلم بلندش حدود 10 فیلم کوتاه ساخت. اولین فیلم بلندش را سال 1993 ساخت که یک فیلم وحشت به زبان اسپانیایی بود. از قرن بیست و یکم تنوع کارهایش بیشتر شد. اول با اقتباس از کمیک بوک های هل بوی فیلم ساخت. بعد سراغ شاهکارش رفت: هزارتوی پن. فیلمی که با آن به هالیوود معرفی گردید. هزارتوی پن فیلم فانتزی جنگی بود که در اسپانیایی سال 1944 اتفاق می افتاد. در دوره ای که فالانژها حکومت را در دست داشتند. دخترخوانده یک افسر ارتش مسحور دنیا فانتزی می گردد. فیلم برنده سه جایزه اسکار شد و دل تورو را تبدیل به یکی از کارگردانان مهم هالیوود کرد.
فیلم آخرش شکل آب حال و هوایی نزدیک به هزارتوی پن داشت. درباره زنی که منشی یک سازمان اطلاعاتی است و در آنجا با یک موجود عجیب الخلقه آشنا می گردد و رابطه عاطفی میان شان شکل می گیرد. دل تورو برای این فیلم چهره موفق فصل جوایز سال گذشته شد و اولین جایزه اش را از ونیز گرفت و آخرین جایزه هم اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی بود که به خانه برد.
الخاندرو گونزالس ایناریتو
برنده اسکار کارگردانی برای فیلم های از گور برگشته و بردمن و اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه برای بردمن است.
بین سه رفیق سینما، او از لحاظ تعداد جوایز رکورددارشان است. بیشتر از آن دو نفر دیگر فیلم های منتقدپسند ساخته و به طور کلی همیشه فیلمساز محبوب محافل جدی سینما بوده تا اینکه بخواهد فیلم های بلاک باستری متعلق به جریان اصلی سینما بسازد.
او اولین کارگردان مکزیکی بود که نامزد جایزه اسکار بهترین کارگردانی شد. البته بعدتر لقب اولین کارگردانی که توانست این جایزه را نصیب خودش کند به آلفونسو کوارون رسید.
ایناریتو کوچکترین فرزند یک خانواده پرجمعیت بود که هفت خواهر و برادر داشت. از 16 تا 18 سالگی به عنوان جاشو روی عرشه کشتی کار می کرد و دائم در مسیر اروپا و آفریقا در سفر بود. خودش می گوید که این سفرها در دوران جوانی روی او تاثیر فوق العاده ای داشته است. لوکیشن بیشتر فیلم هایش هم کشورهایی است که پیش تر به آنها سفر نموده. بعد از سفرهایش به مکزیک برگشت و در دانشگاه علوم ارتباطات خواند.
سال 1984 کارش را به عنوان مجری رادیویی شروع کرد. از سال 1995 در تلویزیون شروع به ساختن فیلم های کوتاه کرد و اولین فیلم بلندش را درست در شروع هزاره سوم جلوی دوربین برد: عشق سگی. فیلم به زبان اسپانیایی بود و در جوامع هنری موردتوجه نهاده شد. سه سال بعدتر فیلم 21 گرم را با بازیگران هالیوودی ساخت. فیلم بسیار تحسین شد.
اوایل کار در آمریکا کمی از مسیرش خارج شد. فیلم هایش مثل بابل گاهی آثاری از کار درآمدند که بیش از آنچه واقعا باید مورد تحسین نهاده شدند که بیشتر به دلیل شیوه تدوین غیرخطی بود که ایناریتو در فیلم هایش بسیار به آن پایبند بود.
از دو مکزیکی دیگر کم کارتر و گزیده کارتر است. بردمن با فیلمبرداری متفاوتی که کل فیلم را شبیه یک پلان سکانس نموده بود، روایتی جذاب از یک بازیگر افول نموده بود که می خواهد دوباره خودش را اثبات کند.
آخرین فیلمش از گور برگشته یک تجربه ماجراجویانه بسیار سخت بود. داستان مردی که در تجارت پوست است و در حمله یک خرس کل تیم شکارش کشته می شوند و حالا باید در سرمای طاقتفرسا خودش را نجات بدهد.
منبع: دیجیکالا مگ