شعر در خصوص امید و امیدواری؛ 23 شعر کوتاه و بلند زیبا
به گزارش لیسو، در شرایط سخت زندگی، گاهی خواندن یک جمله انگیزشی، یک متن الهام بخش و حتی یک بیت شعر در خصوص امید و امیدواری می تواند روحیه ما را عوض نموده و حس خوبی را القا کند.
در این مطلب، گلچینی زیبا تحت عنوان شعر در خصوص امید و امیدواری از شاعران گرانمایه ای همچون حافظ، سعدی، خیام و … آورده شده است که امیدواریم از خواندن آن ها لذت ببرید.
شعر در خصوص امید و امیدواری
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست
☆☆☆ حافظ ☆☆☆
تو بودی آن دم صبح امید کز سر مهر
برآمدی و سر آمد شبان ظلمانی
شنیده ام که ز من یاد می کنی گه گه
ولی به مجلس خاص خودم نمی خوانی
☆☆☆ حافظ ☆☆☆
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده ام که دم به دمش کار شست و شوست
بی گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده ام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست
☆☆☆ حافظ ☆☆☆
از آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار امید عمر ما پودی کو
چندین سروپای نازنینان دنیا
می سوزد و خاک می شود دودی کو
☆☆☆ خیام ☆☆☆
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیغام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
☆☆☆ حافظ ☆☆☆
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که می زد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک
رهنمونیم به پای علم داد نکرد
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر
آشیان در شکن طره شمشاد نکرد
شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کار
زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد
کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد
هر که اقرار بدین حسن خداداد نکرد
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد
غزلیات عراقیست سرود حافظ
که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد
☆☆☆ حافظ ☆☆☆
مرا امید وصال تو زنده می دارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
☆☆☆ حافظ ☆☆☆
بسته ام در خم گیسوی تو امید دراز
آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم
ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
☆☆☆ حافظ ☆☆☆
مرغ جان هر نفسی بال گشاید که پرد
وز امید نظر دوست ز تن می نرود
☆☆☆ مولانا ☆☆☆
ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مکن که بشنود شاد شود حسود من
بیش مکن تو دود را شاد مکن حسود را
وه که چه شاد می شود از تلف وجود من
تلخ مکن امید من ای شکر سپید من
تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربوده ای مونس من تو بوده ای
درد توام نموده ای غیر تو نیست سود من
جان من و دنیا من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در میان گفت من و شنود من
☆☆☆ مولانا ☆☆☆
امیدوار چنانم که کار بسته برآید
وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید
من از تو سیر نگردم و گر ترش کنی ابرو
جواب تلخ ز شیرین مقابل شکر آید
☆☆☆ سعدی ☆☆☆
چندان که می بینم جفا امید می دارم وفا
چشمانت می گویند لا ابروت می گوید نعم
☆☆☆ سعدی ☆☆☆
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
☆☆☆ سعدی ☆☆☆
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمی بیند یا راه نمی داند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده ست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمی خواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
☆☆☆ سعدی ☆☆☆
من نمیرم زانکه بی جان می زیم
جان نخواهم چون به جانان می زیم
در ره عشق تو چون جان زحمت است
لاجرم بی زحمت جان می زیم
چون بلای خویشتن دیدم وجود
از وجود خویش پنهان می زیم
در امید و بیم عشقت همچو شمع
گاه خندان گاه گریان می زیم
همچو غنچه از سر تر دامنی
غرق خون سر در گریبان می زیم
روز و شب بر خشک کشتی رانده ام
گرچه دایم غرق طوفان می زیم
از سر زلف تو اندیشم همه
گرچه حالی را پریشان می زیم
ماه رویا بر امید خلعتم
بس برهنه این چنین زان می زیم
از بر خود خلعت خاصم فرست
زانکه بی تو ژنده خلقان می زیم
از برونم پردهٔ اطلس چه سود
چون درون پرده عریان می زیم
همچو عطار از دنیا فارغ شده
سر نهاده در بیابان می زیم
☆☆☆ عطار نیشابوری ☆☆☆
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید خود از شروع غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
☆☆☆ وحشی بافقی ☆☆☆
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
بر آن امید بودم روزگاری
همه امید در وصل تو بستم
بسر شد عمر و هم نگشاد کاری
☆☆☆ انوری ☆☆☆
به امید بوسیدنت هر شبی
تبم گیرد و ناتوانی کنم
تو جان منی، چون ز من بگسلی
کجا بی تو من زندگانی کنم؟
☆☆☆ اوحدی ☆☆☆
دل و دین به باد دادم به امید آنکه یابم
خبری ز بوی زلفش، اثری ز رنگ او من
☆☆☆ عراقی ☆☆☆
پا مکش از سر خاکم که پس از مردن هم
به رهت چشم امیدم نگران خواهد بود
☆☆☆ هاتف اصفهانی ☆☆☆
دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویم
نگذاردم که حال دل بیقرار گویم
شنود اگر غم من نه غمین نه شاد شود
به کدام امیدواری غم خود به یار گویم
☆☆☆ هاتف اصفهانی ☆☆☆
مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می گردی
که دل گم نموده ام آنجا و می جویم نشانش را
هنوزم چشم امید است بر درگاه او اما
بهر چشمی نمی بخشند خاک آستانش را
چو ممکن نیست بوسیدن دهان یار نوشین لب
لبی را بوسه باید زد که می بوسد دهانش را
☆☆☆ فروغی بسطامی ☆☆☆
ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم
می نماید حلقهٔ زلف تو پریشان ما را
تا به دامان وصالت نرسد دست امید
دست کوته نکند اشگ ز دامان ما را
☆☆☆ عبید زاکانی ☆☆☆
سخن آخر
در این مطلب اشعار زیبایی دریاره امید و امیدواری را برای شما گرد آوردیم. شما می توانید از این اشعار در شبکه های اجتماعی خود نیز بهره ببرید تا حس خوب این ابیات را به دوستان خود نیز انتقال دهید.
در آخر پیشنهاد می کنیم مجموعه زیبای جملات انرژی بخش را نیز در انگیزه بخوانید.
منبع: مجله انگیزه