جلال آدم است ، قدم زدن با جلال آل احمد
به گزارش لیسو، این سوژه سرکش در جایی می ایستد که نه نویسنده ای متفکر است نه مترجمی توانا و نه پژوهشگری متخصص؛ و در عین حال متصف به تمامی این اوصاف است. جلال همه این ها هست و نیست.
از وبسایت ویکی پدیا دیدن نمایید.
گروه فرهنگ و هنر خبرنگاران- رعنا مقیسه؛ کار ما این است که بنویسیم؛ سوال ایجاد کنیم؛ هی چرا و، اما بگوییم و هی بپراکنیم و در جستجوی مجهول و عنقا باشیم. در جستجوی بهشت گمشده. از ناصر خسرو گرفته تا این سر همه در جستجوی بهشت گمشده بوده اند. همه شعرا و نویسنده های پدر مادر دار. این کار ماست.
این جملات را جلال در تبریز می گوید. در یک گفتگوی چندساعته در سال 1346 و در پاسخ به دانشجویی که می خواست راهی برای تغییر پیدا کند. جملاتی که توصیف واقعیت جلال است. یک روشنفکر. به تمام معنا و در همه ساحات. مساله مند، در حرکت و جدایی نا پذیر از مردم در تمام زندگی.
دهه 40 و اوایل دهه 50، سال های درخشان هنر و ادبیات ایران است. سال هایی که جلال آل احمد، غلامحسین ساعدی، احمدمحمود و... آثاری درخشان و تکرارنشدنی نوشتند و منتشر کردند. ادبیات درآن سال ها درباره جامعه می نوشت و تلاش می کرد برای بهبود بجنگد. با این حال فضای صفر و صدی جامعه در این سال های اخیر روایت هایی تماما سیاه یا کاملا سفید از آن دوران و زندگی شخصیت های شاخص فرهنگ و هنر ارائه داده و ما تلاش می کنیم تاریک و روشن شخصیت های عظیم ادبیات ایران را در کنار هم تصویر کنیم.
جلال آدم است. آدمی از دل مردم و دردمند آن ها. نویسنده ای صاحب قلم که در تمام آثارش از مردم، احوالاتشان و روزگاری که بر آنان می گذرد جدایی ندارد. روشنفکری است مساله مند که دغدغه های اجتماعی نه بخشی از وظیفه اش که دقیقا همه وجودش را شکل می دهند؛ و همین دغدغه ها قلم را در دستان جلال می رقصانند. از پس دغدغه های اجتماعی است که جلال گاه داستان می نویسد، گاه تک نگاری می نماید، سفرنامه درمی آورد، ترجمه می نماید و تزی می دهد که تا امروز مسئله ای حل نشده باقی می ماند.
این سوژه سرکش در جایی می ایستد که نه نویسنده ای متفکر است نه مترجمی توانا و نه پژوهشگری متخصص؛ و در عین حال متصف به تمامی این اوصاف است. جلال همه این ها هست و نیست.
خودش در شرح زندگی می گوید: سرنوشت من و تو این است که روز به روز داناتر بشویم و روز به روز دوزخمان را داغ تر کنیم... دوزخ تعقل. یعنی دائما چرا گفتن. دائما پرسیدن و رضایت ندادن به وضع موجود. کسی که به وضع موجود رضایت نمی دهد یعنی که در تلاش وضع بهتری است و این تلاش، تلاش علم و هنر است. این بی قراری جلال در نثر او هم روشن است. نثری موجز، صادق و روراست باخود و مردم، تند، گزنده و منحصر به فرد که مدیوم او برای بیان همه ناآرامی ها و دردمندی ها و در حرکت بودن هاست به سوی وضع بهتر. همین بی قراری و مساله مندی باعث می گردد که جلال تقریبا در همه جریان های فکری برجسته زمان خودش حضور داشته باشد و درست به سبب همین فعالیت ها خود جلال و بیشتر ابعاد ادبی او همواره زیر سایه سنگین مرده باد ها و زنده باد ها مانده است.
جلال از خانه پدری شروع می نماید. آشنایی با نظریات احمد کسروی باعث می گردد برخلاف میل خانواده اش مذهب را کنار بزند و از روی مصائب مردم به حزب توده پناه ببرد. به قول خودش در حزب توده مدام از این اتاق به آن اتاق جلو می رود. در طول این مدت در مجلات و ماهنامه های بسیاری با گرایش های چپ و وابسته به حزب توده نوشت. به تعبیر خودش در مراتب حزبی به جایی رسید که دید از پشت دیوار صدا می آید! و درست به دلیل وابستگی های توده به شوروی، که با دغدغه های ملی مردمی جلال نسبتی نداشت، به همراه جمعی دیگر از آن خارج می گردد و حزب سوسیالیستی دیگری را تشکیل می دهد که دوام چندانی نمی آورد.
جلال در فاصله دلزدگی از توده تا رسیدن به جبهه ملی از نوشتن جدا نمی گردد و به خصوص به ترجمه مشغول است. آثاری از سارتر، ژید، کامو و داستایوسکی. همراه با دوره ملی شدن صنعت نفت و ظهور دکتر مصدق کمیته نیروی سوم را تشکیل می دهند و جلال دوباره در مجلات سیاسی می نویسد. این فعالیت ها تا روز های نزدیک به کودتای 28 مرداد ادامه دارد. بعد از آن با رهبران نیروی سوم دچار اختلاف نظر می گردد و از آن ها هم کناره می گیرد.
شکست در مبارزات ملی و کودتای 28 مرداد سکوت عمیقی را در مجامع روشنفکری ایجاد می نماید و جلال نیز از هجوم این سکوت سیاسی در امان نمی ماند. در همین زمان است که به کندوکاو درون خود پناه می برد. خودی که از متن مردم، به خصوص مردم روستا و رنج شان جدا نیست و همین کندوکاو درونی تک نگاری های درخشان جلال را شکل می دهد. اورازان و تات نشین های بلوک زهرا حاصل همین دوران اند.
جلال در تک نگاری هایش در مردم حل می گردد. از مردم می گوید و البته موضع شخصی اش را هم کتمان نمی نماید. جلال روشنفکر است، اما نه در موضعی برتر از مردم و در فاصله گذاری با آن ها و این در تک نگاری هایش به وضوح نمایان می گردد.
آل احمد البته در داستان نویسی کم فروغ است و در مدیر مدرسه به عنوان یکی از شاخص ترین داستان هایش هم پشت مرز های داستان متوقف می گردد. نه به خوبی می تواند شخصیت خلق کند، نه هنرمندانه موقعیت بسازد و نه مخاطب را با آنچه درون شخصیت ها می گذرد درگیر کند. با تمام این ها مدیر مدرسه هم تماما دغدغه های سیاسی اجتماعی جلال است و دردمندی او برای مردم؛ و به خصوص روستا. آنچه داستان های جلال را خواندنی می نماید نثر منحصر به فرد اوست و هر قدر که این نثر در داستان یک تنه بار کتاب را به دوش می کشد، در تک نگاری ها و بعد سفرنامه هایش با هنرمندی و صمیمیت همراه می گردد و شاهکار های جلال را خلق می نماید.
جلال در تک نگاری هایش در مردم حل می گردد. از مردم می گوید و البته موضع شخصی اش را هم کتمان نمی نماید. جلال روشنفکر است، اما نه در موضعی برتر از مردم و در فاصله گذاری با آن ها و این در تک نگاری هایش به وضوح نمایان می گردد.
غرب زدگی بعد ها از دل همین تک نگاری ها، مشاهدات و زیست بی واسطه با مردم به وجود می آید. آل احمد در غرب زدگی جسورانه و با هوشیاری مساله تضاد تجدد تحمیلی با فرهنگ و سنت ایرانی اسلامی را مطرح می نماید. غرب زدگی یعنی مجموعه عوارضی که در زندگی، فرهنگ، تمدن و روش اندیشه مردمان نقطه ای از عالم حادث شده و بی هیچ سنتی به عنوان تکیه گاهی و بی هیچ تداومی در تاریخ... ما نتوانسته ایم شخصیت فرهنگی تاریخی خودمان را در قبال ماشین و هجوم جبری اش حفظ کنیم... تا وقتی ماشین را نساخته ایم غرب زده ایم.
جلال در غرب زدگی نگران معلق شدن در یک بی هویتی بی انتهای فرهنگی است که نابودی سنت ها به همراه خواهد آورد و در مقابله با این هجوم فرهنگی مدرنیته به جستجوی هویت ملی برمی آید. او به درستی مساله جدی جامعه را که تا اکنون نیز ادامه دارد تشخیص می دهد و در گذار از اندیشه های متفاوتی که در طول زیستش به آن ها متمسک شده بود، دین و تشیع سیاسی را تنها راه نجات از غرب زدگی معرفی می نماید که امکان نو شدن را، با تمسک به سنت ها، درون خود دارد. در واقع جلال در غرب زدگی به دنبال شعار نه شرقی نه غربی است که بعد ها و در نبود او به انقلاب می انجامد.
مسعود فراستی درباره جلال می نویسد: شاید درست باشد که او را روشنفکر اصیل سنتی/مدرن بنامیم. چرا که یک پایش درگیر سنت است و پای دیگر در تمایل به سوی مدرنیته. اساسا مدرنیته ای فرهنگی/هنری. جلال هم سنت گراست و هم تجددخواه.
آل احمد پس از غرب زدگی و خصوصا بعد از وقایع سال 1342 و کشتار مردم در پانزده خرداد در کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران به فضای روشنفکری دهه 30 و 40 می پردازد و روشنفکران را برای فاصله دریافت از فرهنگ و هویت ملی و به خصوص مردم، به شدت نقد می نماید. جلال در سیر حرکت مداومش تلاش می نماید تا از دل جریان روشنفکری و در امتداد ضدیت با غرب زدگی؛ فضای محفلی روشنفکران دورافتاده از مردم، حبس شده در کافه ها و ساکت در برابر موج هویت خواهی دینی جامعه را که به اهرمی برای تسریع در تحقق مدرنیته افراطی و عبور از فرهنگ بومی تبدیل شده بودند مورد انتقاد قرار دهد. مسئله ای که مستقل از هر چیز دیگر وجدان بیدار و حضور واقعی او در متن جامعه را نشان می دهد.
جلال، اما در این سال ها و عموما به خاطر عقاید سیاسی اش در اواخر عمر، یا از سوی جریان موسوم به روشنفکری نادیده گرفته شده و یا از سوی جریان همسو با نظراتش به خصوص در غرب زدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران، و باز به خاطر عقاید سیاسی اش تقدیس شده است؛ و این هر دو به واقعیت آل احمد به عنوان روشنفکری توقف ناپذیر و نویسنده ای مردمی و صاحب قلم-و نه بیش از آن- اجازه بروز نداده است. سایه سنگینی از نفی و تقدس که دست در دست هم جلال را هنوز در جنگل های اسالم گیلان، جایی که آخرین روز های عمر را گذراند، نگه داشته است.
منبع: خبرگزاری دانشجو